دوشنبه ۴ شهریور ۱۳۹۸ – ۱۲:۴۰
عشقی که کارگر ساده را کارآفرین کرد/ آویزان کردن آن فرش مرا به عرش رساند
همه جا رنگ و بوی عاشورا گرفته بود، یکی فرش میشست و دیگری در و دیوار مسجد را با پارچههای سیاه آماده محرم میکرد؛ در حال عبور از مقابل مسجدی بود که از او برای آویزان کردن فرش مسجد کمک خواستند، آشوبی در دلش برپا شد، آشوبی که نشأت گرفته از عشق به امام حسین(ع) بود و سرنوشت «مرتضی» را کاملاً تغییر داد.
به گزارش خبرگزاری فارس از اراک، با گامهایی بیرمق و نگاهی نگران و ناامید از فردای نامعلوم پا در دیاری گذاشت که نمیدانست از صفا و صمیمیت روستایی در آن خبری نیست. دیاری که در آن انسانها چندان فرصت مهرورزی و مهربانی به یکدیگر را ندارند، آسمانش هفترنگ و از آبی آسمان خبری نیست.
شعله سرکش تابستان از یک سو و وحشت فقر و تنهایی از سویی دیگر سراسر وجودش را به آتش کشیده بود، نسیمی خنک را تمنا میکرد تا شعله سرکش تابستان و وحشت تنهاییاش راخاموش کند.
نفس عمیقی کشید و ریههایش را از ذرههای امید پر کرد تا بتواند سالها فقر و بیکاری را به تسلیم درآورد.
«مرتضی» پرتو خورشید تابستان را در لا به لای گرد و غبار ماشینهایی که بیتفاوت یکی پس از دیگری از کنارش میگذرند، تیره میبیند. کورسوی امیدی دارد، درخشانتر و گرمتر از آفتاب ظهر تابستان و این تلألو امید است که او را به تحمل سختی فرسنگها راه وادار کرده است.
مرتضی که در جستجوی کار، اعتبار، پول و بقا از شهرستان زادگاهش به پایتخت آمده، نگاهش را میدوزد به آسمانخراشهایی که یکی پس از دیگری بین او و بیکران آسمان فاصله انداختهاند، هرچه آهستهتر گام برمیدارد بر وحشتش بیشتر افزوده میشود و احساس تنهایی بیشتر او را در خود میبلعد، هوا رو به تاریکی است، چندین ساعت از پرسه زدنهای بینتیجهاش در دیار غربت میگذرد.
«به چند کارگر ساختمانی نیازمندیم» نوشتهای است که همچون نسیم خنک در غروب کسالتبار تابستانی حسی خوشایند را در او ایجاد میکند، آقا هنوز هم کارگر نیاز دارید؟
از صبح فردا کارت را شروع کن و به فکر خانهای برای اجاره باش، جملاتی است که به تمام خستگیهایش پایان میدهد و برق شادی را در چشمانش مهمان میکند.
با طلوع سپیدهدم چشمانش را میگشاید، با لباسهایی که بر تن دارد مشغول کار میشود و آجرها را روی هم گذاشته و در کنار کارگران دیگر مشغول کار میشود.
بار دیگر سخنان روز گذشته مردی را که با او همکلام شده بود، در ذهن خود مرور کرد.
«نامت چیست: مرتضی احمدی.
چند سال داری: متولد 63 هستم.
تحصیلاتت چیست: فوق دیپلم کاردانی مکانیک.
بچه کجا هستی: یکی از روستاهای خمین.
مجردی یا متأهل: مجرد، پدر پیری و بیماری دارم که از عهده مخارج زندگی برنمیآید، در شهر خودم کاری پیدا نکردم، شنیده بودم در تهران کار راحتتر پیدا میشود، به امید کار آمدم تهران که آگهی شما را دیدم.
اگر کارگر خوبی باشی و رضایت کارفرما را جلب کنی، چهار سال اینجا مشغول کار خواهی بود،».
لبخندی زد و به کارش ادامه داد. پاییز 88 اولین حقوقش را گرفت، حدود 700 هزار تومان، باید دنبال جایی برای خواب و استراحت میگشت.
دو سال سپری شد، مادر که نگران تنهایی فرزندش در دیار غربت بود برای او دختری را خواستگاری کرد، بساط عروسی پهن شد، عروسی سادهای برگزار و مرتضی به همراه همسرش زندگی مشترک را در خانهای کوچک در محله قاسمآباد آغاز کردند.
روزگار به سختی میگذشت، پرداختهای دیر به دیر کرایه خانه و غر زدنهای زن صاحبخانه از یک سو و خبر پدر شدن تناقص تلخ و شیرینی را در وجود مرتضی رقم زده بود، حقوق یک میلیون و 200 هزار تومان که آنهم پنج و شش ماه یک بار پرداخت میشد، کفاف کرایه 500 هزار تومانی، مخارج فرزنددار شدن و دیگر هزینههای زندگی را نمیداد و باید چارهای میاندیشید.
محرم 92 از راه رسید، همه جا رنگ و بوی عاشورا گرفته بود، مساجد و حسینیهها خود را برای عزاداری سرو سالار شهیدان آماده میکردند، یکی فرش میشست و دیگری در و دیوار مسجد را با پارچههای سیاه آماده محرم میکرد.
در حال عبور از مقابل مسجدی بود که دو جوان از او برای آویزان کردن فرش مسجد کمک خواستند، آشوبی در دلش برپا شد، کمک به عزاداری آقا امام حسین(ع) حس قشنگی در دلش ایجاد کرد.
مرتضی احمدی درباره خاطره آن روز به خبرنگار فارس در اراک میگوید: فرش را آویزان کردم، در دلم گفتم ایکاش سعادت داشتم هر سال فرش مساجد را بشورم و من هم در عزاداری آقا سهمی داشته باشم.
در حال عبور از مقابل مسجدی بود که دو جوان از او برای آویزان کردن فرش مسجد کمک خواستند، آشوبی در دلش برپا شد، کمک به عزاداری امام حسین(ع) حس قشنگی در دلش ایجاد کرد
وی میافزاید: دلم هوای محرم روستا را کرده بود، تصمیم گرفتم عاشورا و تاسوعای آن سال را به روستا برگردم.
کارآفرین موفق خمین ادامه میدهد: نماز ظهر عاشورا را که در مسجد روستا خواندم از خدا خواستم کمکم کنند شغلی مناسب پیدا کنم و هر سال در محرم نذری بدهم، چهار سال از آمدنم به تهران گذشته بود و از زندگی در تهران خسته شده بودم، از بیپولی، تنهایی و زندگی خشک و بیروح در آن و اینکه چیزی برایم به همراه نداشت جز خستگی جسم و روح و دویدنهایی که هیچ حاصلی نداشت. زن و فرزندم در سختی روزگار میگذراندند و آیندهام نامعلوم بود.
احمدی میافزاید: چشم در گلهای رنگانگ قالی مسجد دوخته بودم و غرق در تفکر، جرقهای در ذهنم زده شد، سابقه کار در قالیشویی را داشتم، تصمیم گرفتم یک کارگاه کوچک قالیشویی راه بیندازم، موضوع را با پدرم در میان گذاشتم و او هم گفت که حیاط بزرگ خانه برای این کار مناسب است.
وی بیان کرد: تصمیم را گرفته بودم، برای گرفتن وام بعد از تعطیلات به بانکهای مختلف سر زدم، سرمایه و پساندازی نداشتم و این کارم را سخت میکرد، یک سال و نیم در جستجوی کار و وام بیکار بودم، به پیشنهاد یکی از دوستان به کمیته امداد مراجعه کردم و درخواست تسهیلات کردم که خوشبختانه با آن موافقت شد و توانستم 15 میلیون تومان تسهیلات بدون سود بگیرم و با استفاده از آن چند دستگاه قالیشویی بخرم.
کارآفرین موفق خمین گفت: سال 95 کارگاه قالیشویی را در روستای ریحان و خانه هزار متری پدری راهاندازی کردم، امروز به طور میانگین روزانه 30 فرش میشوریم و در پایان ماه درآمد خوبی برایم میماند، ضمن اینکه چهار نفر از جوانان روستا را هم جذب کار کردهام که در ایام عید با توجه به حجم بالای کار، تعداد کارگران بیشتری جذب میشوند.
احمدی در ادامه از ادای نذرش میگوید و برکتی که در زندگی برایش به همراه داشته، میگوید: همه موفقیت در کار و زندگیم را مدیون آقا امام حسین(ع) هستم، سه سال متوالی این افتخار نصیبم شده که در ایام اربعین 150 تخته فرش موکب ساقی عطشان را به همراه 3 هزار تخته پتو به صورت رایگان بشورم و از این نوکری خوشحالم و تا روزی که زنده هستم این نوکری را خواهم کرد.
وی بیان میکند: علاوه بر این در طول ایام سال فرش مساجد و امامزادههای شهر خمین و روستاها را نیز با 20 درصد تخفیف میشورم تا برکات آن در زندگی برایم جاری و ساری باشد.
کارآفرین موفق خمین ادامه میدهد: به لطف خدا و به برکت امام حسین(ع) کارم رونق گرفته است، قصد دارم سقف کارگاه را توسعه داده و مسقف کنم تا در هنگام بارندگیها کار مردم نخوابد، به دنبال تسهیلاتی هستم تا بتوانم کارگاه قالیبافی را نیز در کنار کارگاه قالیشویی راه انداخته و برای زنان و دختران روستا اشتغالزایی کنم که انتظار دارم مسوولان در پرداخت تسهیلات حمایت کنند.
احمدی میگوید: پنج سال در تهران بودن نه تنها برکتی برایم به همراه نداشت، بلکه به اندازه یک عمر مرا از زندگی عقب انداخت، ایکاش مسوولان جوانان را دریافته و از ایدههای آنان هرچند کوچک حمایت کنند.
انتهای پیام/
اخبار مرتبط
پر بازدید ها
پر بحث ترین ها
بیشترین اشتراک
بازار