آخرین خبر فوری
خانه / اخبار / ماجرای آخرین دیدار

ماجرای آخرین دیدار

پنجشنبه ۷ شهریور ۱۳۹۸ – ۱۰:۴۳

ماجرای آخرین دیدار

آمد پیش ما، با تک تک ما روبوسی کرد، ساکش را برداشت و بند پوتین‌هایش را محکم بست و رفت.

ماجرای آخرین دیدار

خبرگزاری فارس مازندران ـ حماسه و مقاومت|خاطرات شهدا و رزمندگان همواره درس‌های آموزنده‌ای است که هرچند ساده اما نقشه راهی است برای تجلی انسانیت، گاهی خاطرات احساسی و عاشقانه‌اند و گاهی نیز پندآموز؛ در ادامه چند نمونه از این روایت‌ها تقدیم مخاطبان می‌شود.

* نامحرم

در درس ریاضی کمی ضعیف بود، به همین خاطر برایش دبیر خصوصی گرفتیم که خانم بود.

شب امتحان، محمود را به خانه خانم معلم بردم و تحویلش دادم، بعد از چند ساعت به‌دنبالش رفتم که معلمش گفت:

«بعد از رفتن شما، محمود هم پشت سرتان از اینجا رفت».

به خانه بازگشتم و با دیدن محمود، به او گفتم:

«پسر! مگر تو فردا امتحان نداری؟ چرا فرار کردی؟»

گفت: «من پیش معلم خانم نمی‌روم، اگر می‌خواهید برایم معلم بگیرید، باید مرد باشد!»

گفتم: «معلمت که خانم خوبی است!»

چشمانش پر از اشک شد و برایم داستان مرد نابینایی را تعریف کرد که به خانه حضرت زهرا(س) رفته بود ولی ایشان با وجود نابینایی مرد، به اتاق دیگری رفتند و حجاب کردند.

سپس با نگاهی ملتمسانه به من خیره شد و گفت:

«برادر جان! این خانم نامحرم است و من نمی‌توانم پیش او درس بخوانم».

راوی: قاسم کاکا ـ برادر شهید‌‌‌‌‌‌‌‌

ﺷﻬﻴﺪ ﻣﺤﻤﻮﺩ ﻛﺎﻛﺎ ـ ﻣﺘﻮﻟﺪ ۱۳۴۸ ﺑﺎﺑﻞ ـ ﺷﻬﺎﺩﺕ ۱۳۶۶ ﺑﺎﻧﻪ

* ماجرای آخرین دیدار

مرخصی‌اش تمام شده بود و برای رفتن به جبهه ساکش را بسته بود، قبل از خداحافظی با ما، مادر را به گوشه‌ای از خانه برد و مدتی با او صحبت کرد.

بعد آمد پیش ما، با تک تک ما روبوسی کرد، ساکش را برداشت و بند پوتین‌هایش را محکم بست و رفت.

بعد از رفتنش به سمت مادر رفتیم و گفتیم: «مادر! قضیه چه بود؟ میرداود با شما چه کار داشت؟»

مادر با همان حس و حال دلتنگی گفت: میرداوود گفته این آخرین دیدار ماست و از من خواهش کرد که بعد از شهادتش، بین مردم گریه نکنم، گفت دوست نداره دشمنان با دیدن اشک‌هام شاد بشن، آخرشم خواهش کرد تا از طرف او از همه شما حلالیت بطلبم».

راوی: سیدمهدی تارات ـ برادر شهید‌‌‌‌‌‌‌‌

ﺷﻬﻴﺪ ﻣﻴﺮﺩاﻭﻭﺩ ﺗﺎﺭاﺕ ـ ﻣﺘﻮﻟد ۱۳۴۴ ﻧﻜﺎ ـ ﺷﻬﺎﺩﺕ ۱۳۶۳ ﺷﻠﻤﭽﻪ

* توقف بین راه

یکی از رانندگان اداره‌شان برایم این طور تعریف کرد:

از محل کارش به سمت روستا در حرکت بودیم و من رانندگی می‌کردم، اذان مغرب فرا رسید و او به من گفت: «لطفاً همین گوشه و کنار توقف کنید تا نماز را اول وقت بخوانیم».‌‌‌‌‌‌

درخواستش را پذیرفتم، نماز مغرب را خواند و به راه خود ادامه دادیم، در تمام راه به او و اهمیتی که برای نماز اول وقت قائل بود فکر می‌کردم.

وقتی به مقصد رسیدیم کرایه‌اش را پرداخت کرد، پول را شمردم و گفتم: «این پول بیشتر از حق من است، کرایه شما کمتر از این خواهد شد».

لبخندی زد و گفت: «می‌دانم، بقیه آن به خاطر توقفی است که بین راه داشتیم».

او باز هم با کار خود مرا شگفت‌زده کرده بود، پول‌ها را شمردم، به میزان کرایه از آن جدا کردم و باقی پول را به او بازگرداندم.

راوی: معصومه شاه‌حسینی ـ خواهر شهید‌‌‌‌‌‌‌‌

شهید ﺷﺎﻫﺮﺥ ﺷﺎه‌حسینی ـ ﻣﺘﻮﻟﺪ ۱۳۳۷ ﻧﻮﺭ ـ ﺷﻬﺎﺩﺕ ۱۳۶۶ ﺳﺮﺩﺷﺖ

* حنای دامادی

یکی از همرزمانش برایم این‌طور نقل کرد: من و یزدان کنار قایق نشسته بودیم، او منتظر فرصت بود، قایقران موتور قایق را روشن کرد و آماده حرکت شد.‌‌‌‌‌‌

یزدان نیز از فرصت استفاده کرد و به درون قایق پرید، فرمانده که دیگر از دست او کلافه شده بود، نگاهی به او انداخت و گفت: «برادر! اولاً اینکه تسویه‌حساب شما انجام شده و شما در این لحظه نباید اینجا باشی، زود وسایلت را جمع کن و برگرد عقب.

ثانیاً حنای دامادی بر روی دستت هنوز پاک نشده، درست نیست که با ما بیایی و تازه‌عروس‌ات را تنها بگذاری، پس بهتر است حرف گوش کنی و برگردی».

یزدان گوشش به این حرف‌ها بدهکار نبود، در جواب فرمانده گفت: «من ۱۸ ماه، از بیت‌المال استفاده کردم و منتظر چنین روزی بودم، حالا چطور می‌توانم برگردم؟»‌‌‌‌‌‌

سپس فرمان قایق را به دست گرفت و با آنها به راه افتاد.

خیلی دور نشده بودند که ناگهان تیری به پایش خورد و پس از چند ثانیه دو تیر دیگر بدن پاکش را غرق به خون کرد و او را به آرزویش رساند.

راوی: رمضان تازه‌منش ـ پدر شهید‌‌‌‌‌‌‌‌

ﺷﻬﻴﺪ ﻳﺰﺩاﻥ ﺗﺎﺯه‌ﻣﻨﺶ ـ ﻣﺘﻮﻟﺪ ۱۳۴۶ ﻧﻜﺎ ـ ﺷﻬﺎﺩﺕ ۱۳۶۴ ﻫﻮﺭاﻟﻬﻮﻳﺰه

* اتاق نماز شب ابراهیم

‌‌‌در قرارگاه‌مان یک اتاق کوچکی داشتیم که در و پنجره نداشت و پتویی را به ورودی آن آویزان کرده بودند، کمتر کسی به آنجا می‌رفت و در نتیجه نقطه دنج قرارگاه به حساب می‌آمد.

یک شب وقتی خواستم وارد همان اتاق شوم، یکی از بچه‌ها به شوخی گفت: «اینجا خلوتگاه ابراهیمه، وارد نشو».‌‌‌‌‌‌

وقتی فهمید متوجه منظورش نشدم، ادامه داد: «ابراهیم شب‌ها وارد این اتاق می‌شه و صبح بیرون می‌آد، بچه‌ها اسم اینجا رو گذاشتند: اتاق نماز شب ابراهیم».

چند شب بعد دسته جمعی به سمت اتاق نماز شب ابراهیم رفتیم و گفتیم: «ما را در خلوتت شریک می‌کنی؟»

آن شب همگی دسته‌جمعی نماز شب خواندیم و عجب صفایی داشت!

راوی: رحیم قاسمی‌طوسی ـ پسر عموی شهید‌‌‌‌‌‌‌‌

ﺷﻬﻴﺪﻣﺤﻤﺪ اﺑﺮاﻫﻴﻢ ﻗﺎسمی طوسی ـ ﻣﺘﻮﻟﺪ ۱۳۴۴ ﻧﻜﺎ ـ ﺷﻬﺎﺩﺕ ۱۳۶۲ ﺩﻫﻠﺮاﻥ

انتهای پیام/۳۱۴۱/ح

اخبار مرتبط


اقامت 24

پر بازدید ها

پر بحث ترین ها

بیشترین اشتراک

بازار
globe


فناوا صفحات اخبار


رسپینا


هتل تارا


سرمایه


بیمه البرز

دیدن ادامه خبر

درباره admin

همچنین ببینید

ابراز همبستگی رئیس جمهوری ماداگاسکار در پی حمله تروریستی به کنسولگری ایران در دمشق

رئیس جمهوری ماداگاسکار در پی حمله رژیم صهیونیستی به کنسولگری کشورمان در دمشق، در پیامی از طرف خود و ..

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *